تمام شد سوداپناه میبرم به چشمان ترتاز این قرن خشک و خالیپناه میبرم به آتشفشانی خاموشکه یاد بگیرمباخته باشم و دلگیر باشم اما،بی جوش و خروش و فوران.پناه میبرم به بادهای بی هنگام دم عیدبر هم زنندگان آشیانه های جارو کشیدهتمام شد سودااین خط اخر بودپله آخر از خانه ی آخر،مار ما را زدسنگ ما را خوردتمام شد و تماشا شدیم به تمامیدرس شدیم در مدرسه ای که درسش را نخواندیمتمام شد دیگردر را از دو طرف بستندگفته بودی تمام خالیهای جهان پشت دری جمعند،تمام بادهای بیهوده،تمام خاکهای سرازیر از سرتمام ناتمام های گل گرفتهتمام شد سودا و اینهمان در بودهمان دروازه ی رو به در به دریهمان
هیچ در
پیچ ابدیحالا در این نیستی، بیشتر نیستیهر چه هستم حالا که نیستم،حالا که نیستی،حالا که چیزی نیست که نیست،دلی که ندارم میتواند برای یک لکه ی ابر لک بزندبرای یک لب حتی بی بوسهبرای یک آفتاب نشمردهبرای یک چهره ی تکراری....حالا که نیستی و نیستم و چیزی نیستدلی که ندارم، گریه ای که نمیتوانم میخواهددلی که ندارم دنیایی که نداشتم،دلی که ندارم انسانی که نبودم،دلی که ندارم، خدایی که ندیدم می خواهدتمام شد سوداجهانش برای خودشخودش باشد و خدایی خودشهم او بود که نبود که نبودو منی که نیستماین رستگاری را کجای دلی که ندارم بگذارم... سها . همیشه یک سکوت...
ادامه مطلبما را در سایت سها . همیشه یک سکوت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sohaso بازدید : 52 تاريخ : جمعه 9 دی 1401 ساعت: 17:09